1402/11/19 18:32:18
روایتی از یک میهمانی ساده

دیدار و دلجویی مدیرکل بهزیستی خراسان رضوی از منزل مددجو در شب عید مبعث


تنهایی ابعاد پیچیده‌ای دارد. گاهی در گوشه یک اتاق موبایل به دست نشسته‌ای که به سمتت حجوم می‌آورد، به تمام لیست اسامی ذخیره شده در موبایل نگاه می‌کنی، چندباری اسامی را بالا و پایین می‌کنی و یکی را نمی‌یابی که بتوانی با او چندکلامی صحبت کنی تا از حجم بار تنهایی‌ات کاسته شود.

گاهی نیز در یک جمع شلوغی نشسته‌ای که تنهایی بر سرت آوار می‌شود، در همان شلوغی نگاهی به اطرافت می‌اندازی و کسی را نمی‌بینی که با او حرف مشترک یا دغدغه مشترک داشته باشی، زبان در دهانت می‌گیری و با لبخندِ تصنعی مانده بر صورتت، لحظات را می‌شماری تا زودتر این محفل به پایان برسد.

همه ما در زندگی‌مان برش‌های مختلفی از تنهایی را تجربه کرده‌ایم و شاید لحظاتی بوده که بعد از وقوع یک اتفاق تلخ، خود را بی‌پناه‌ترین انسان روی کره زمین انگاشته‌ایم و هرکدام‌مان راهی را برای مرهم گذاردن بر دردهای خود انتخاب کرده‌ایم. یکی در خود فرو رفته و دیگری سجاده‌اش را برای عبادت پهن کرده، یکی به سمت رفتارهای زیان‌آور و مخرب سوق یافته و دیگری بیشتر به کار کردن مشغول شده تا مبادا لحظه‌ای ذهنش بیکار شود و همه رنج‌ها و درگیری‌های ذهنی‌اش مجددا برایش تداعی شود.

امشب اما داستان فرق می‌کند. مدیرکل بهزیستی خراسان رضوی امشب میهمان منزل سید ابوالفضل 13 ساله است. توانخواهی که علائم بروز معلولیت او از سن یک سالگی پدیدار می‌شود و مادر و پدر جوان او که صاحب اولین فرزند خود شده‌اند، نگران و مضطرب کودک را از این دکتر به پیش آن متخصص می‌برند و مدام بر استیصال و درماندگی‌شان افزوده می‌شود.

مادر ابوالفضل در گفت‌وگوی صمیمی با مدیرکل و کارشناس دفتر زنان و خانواده بهزیستی خراسان رضوی از آن روزها می‌گوید. از اینکه دوران شیرین کودکی فرزندان‌شان به تلخی بر آنها گذشته است. وقتی که کمتر از یکسال از زمان مطلع شدن وقوع معلولیت در ابوالفضل، همسرش را در سن 20 سالگی و زمانی که فرزندش فقط دو سال داشته است، از دست می‌دهد. از آن روزها که می‌گوید حالش منقلب می‌شود، پرت می‌شود به 11 سال قبل که همسرش فوت کرده؛ به همه آن بی‌پناهی‌ها و تنهایی‌هایی که تجربه کرده است. زمانیکه که طفل خردسال دو ساله‌اش را که دارای معلولیت است بدون حضور پدر خانواده، سرپرستی می‌کرده، از رنج‌هایش که می‌گوید سکوتی محض بر فضای خانه حکمفرما می‌شود. اینکه چطور زمانی که 19 سال بیشتر نداشته، فرزند یتیم‌اش را به دندان گرفته و امروز به اینجا رسیده است. از الان که می‌گوید لبخند به لبش می‌نشیند. اینکه فرزندش در مقطع پنجم تحصیل می‌کند و همه معلمین و نیروهای مدرسه، هوش و پشتکار فرزندش را تحسین می‌کنند. اینکه هرروز صبح با سرویس به مدرسه می‌رود و تمامی کارها و مسئولیت‌های شخصی‌اش را خودش عهده‌دار می‌شود و همه از خلق‌وخو، ادب و رفتار مودبانه ابوالفضل تعریف می‌کنند. اینکه فرزندش با همه در صلح است و خیلی راحت در مدرسه با دیگران اخت می‌شود و در محیط اجتماعی نیز از پس کارهایش بر می‌آید.

سید ابوالفضل سیزده ساله دارای معلولیت جسمی شدید و بسیار باهوش است. در گفت‌وگو با مدیرکل بهزیستی می‌گوید که عاشق فوتبال است و آرزویش این است که روزی فوتبالیست شود. از میان بازیکنان خارجی رونالدو را دوست دارد و از میان فوتبالیست‌های ایرانی عاشق مهدی طارمی است. می‌گوید که برای بازی فوتبال امشب خیلی استرس دارد و دعا می‌کند که ایران پیروز شود و مهدی طارمی هم گل پیروزی را بزند.

 مدیرکل بهزیستی خراسان رضوی و کارشناس مسئول دفتر زنان و خانواده در حال صحبت و دلجویی با مادر ابوالفضل هستند که بازی فوتبال شروع می‌شود. ابوالفضل که با تمام دقت به تلوزیون خیره شده و صدای آن را بلند کرده است با نگاهش به همه می‌رساند که حواسش را پرت نکنند که بازی فوتبال است.

 مادر ابوالفضل که به قول خودش آدم فوتبالی نیست از مدیرکل و میهمان ها دعوت می‌کند که امشب ساعتی را در کنار فرزندش به تماشای فوتبال بنشینند و او را تنها نگذارند. آخر، نصف بیشتر لذتِ تماشای فوتبال به همین دور همی‌هایش است.

ابوالفضل که غریبانه روی تک فرش منزل نشسته، خوشحال می‌شود که امشب در یک میهمانی و دورهمی با حضور چندین نفر که مثل خودش فوتبال دوست هستند، می‌تواند صدای تلوزیون را زیاد کند و لحظه به لحظه‌ی بازی را در جمعی دوستانه با هیجانی خاص تماشا کند و لذت تماشای فوتبال برای او دوچندان می‌شود.

چند دقیقه‌ای از شروع بازی نگذشته که صدای شادی از تمامی خانه‌های شهرک که به هم چسبیده‌اند، بلند می‌شود. در لحظه‌ای انگار کل شهرک به هوا می‌رود. گل اول توسط ایران در سه دقیقه اول بازی زده شد و من در ذهن خودم به این فکر می‌کنم که چقدر غریبانه می‌شد اگر در میان این صداهای بلندی که از منازل همسایه‌ها به گوش می‌رسد، خانه ابوالفضل امشب سوت‌و کور می‌بود و چه خوب که این خانواده در شب عید مبعث طعم تلخ تنهایی را مزه نکرده‌اند.

بازی پر استرسی است. هیجانات و احساساتِ مختلفی را از چهره آدم‌های درون این میهمانی می‌توان مشاهده کرد. یکی زیر لب ذکر می‌گوید و آن یکی دستانش را در حالت استیصال و نگرانی پشت سرش حلقه کرده است. دیگری از شدت اضطراب به جلو نیم‌خیز شده و نمی‌تواند به راحتی به دیوار تکیه کند. ابوالفضل نیز شرایطش همین است. اما انگار همین که همه کنار همند و در حال تجربه احساس مشابهی هستند به آدم‌ دلگرمی می‌دهد و حتی همین لحظات را هم دلچسب می‌کند. زیرا زندگی مجموعه‌ای پیچیده از تجربه همین هیجانات مختلف است.

 

 

 

 

کد خبر 3394
لینک کوتاه

برچسب ها



اخبار مرتبط

نظر شما

تعداد بازدید 167

آخرین فعالیت ها

عکس اصلی

ویژه ها